شنبه 10 آبان 1399 ساعت 22:44 |
بازدید : 1582 |
نوشته شده به دست مهدی |
(نظرات )
فیلم «گرگ بازی»، نخستین ساخته عباس نظام دوست، تلاشی پر فراز و نشیب برای خلق یک فیلم معمایی است. همراه زومجی باشید.
عباس نظام دوست که پیشتر با سِمت دستیار کارگردان در فیلمهایی همچون «ارغوان» و «شبانه روز» حضور داشته است، در اولین فیلمش سعی کرده به سراغ چیزی برود که جایش در سینمای این روزهای ایران خالی است. آن هم ساختن فیلمی بر اساس ژانر است. فیلم گرگ بازی از فضا سازیهایش گرفته تا حال و هوای قصه، به نظر میرسد ما را به تماشای یک فیلم معمایی سوق میدهد اما برخلاف جلوههای بصریاش و موسیقیهای استفاده شده در دل فیلم، فیلمنامه ایراداتی دارد که مخاطبش را با این فضا همراه نمیکند. گرگ بازی، قصهای است بر اساس بازی Mafia که از این بازی سرنخ میگیرد و به روابط آدمهای حاضر در آن میپردازد. ضمن در نظر داشتن این نکته که فیلمِ «گرگ بازی» فیلم اول این فیلمساز است، به تماشای آن در سینماها بروید و در ادامه نقد مفصلتری از فیلم بخوانید.
فیلم از لحظه شروع تیتراژ سعی دارد قرار داد فضایش را بنا بگذارد. اسامی بازیگران به همراه سایر عوامل سازندگان فیلم به صورت دایره وار بر تصویر نقش میبندند تا شاید به مخاطب بگویند همه در یک بازی حضور دارند. به نوعی مخاطبانی که هم به تماشای فیلم آمدهاند ناظر بر یک بازی هستند. به محض شروع فیلم، از تصاویری با تم قهوهای و کنتراست زیاد به همراه یک موسیقی راز آلود در خانهای قدیمی، یک فضای مرموز را متصور میشویم. پرستو (با بازی نگار جواهریان) خواب ترسناکی را که دیده تعریف میکند تا زمینهساز اتفاقات پیش رویشان شود. یک شروع خوب را شاهد هستیم که نوید یک داستان جذاب را میدهد. ما به عنوان مخاطب منتظر هستیم تا به زودی قصهی اصلی که به نظر میرسد بر محوریت گرگ بازی شکل خواهد گرفت شروع شود و درگیر فیلم شویم. اما در عوض شاهد یک معرفی طولانی با تعداد زیادی شخصیت هستیم که هیچ کدامشان در ذهن نمیمانند. به طور مثال، از رابطه مهران (با بازی سعید چنگیزیان) و همسرش لیندا چیز زیادی دستگیرمان نمیشود. اطلاعاتی هم که از گذشته آنها به ما داده میشود فراتر از دیالوگهایی که در زمان حالشان میشنویم نیست. یا نمونه دیگری از فلش بکها، ماجرای دستگیری کاوه است که هیچ کمکی به پیشبرد قصه نمیکند. چرا که در ادامه هیچ استفادهای از آن نمیشود و در شخصیت پردازی کاوه نیز تاثیری ندارد.
وقتی بازی شروع میشود، مخاطب نمیداند نسبتش با این بازی چیست. شخصیتها را خوب نشناخته است. نمیداند چه چیز باید از تماشای این بازی جذبش کند. در واقع مخاطب از ابتدا نگران هیچ کدام از شخصیتها نیست و گرگ بودن یا نبودن هرکدام برای او اهمیتی ندارد. میزانسن مشخصی نیز برای حرکت بازیگران در طول بازی شاهد نیستیم. اکثرا بدون دلیل از سرجایشان بلند میشوند و در محیط پرسه میزنند. تنها نکتهای که در قاب بندی بارز است، تفاوت موقعیت نشستن دکتر (با بازی علی مصفا) و همسرش هما (با بازی هانیه توسلی) با دیگران است. این دو در کنار هم با لباسهای سیاه کاملا از بقیه متمایز شدهاند و توجه مخاطب را به خود جلب میکنند. دکتر اکثرا در بک گراند نماهای دیگران حضور دارد و حضورش نشانی از احاطه کردن این آدمها را القا میکند.
فیلم در واقع از زمانی که برق میرود و مینا (با بازی سهیلا گلستانی) در حیاط، مرد دیگری به نام مرتضی را میبیند، تازه شروع میشود. هرچند در معرفی مرتضی، کارگردانی خوبی را شاهد نیستیم و حضور ناگهانیاش تاثیر لازم را نمیگذارد. مرتضی به راحتی میتواند همه را مجاب کند که به طبقهی بالا بیایند و بازی را آنجا ادامه دهند. در اینجا این پرسش به وجود میآید که چرا این شخصیتها باید به او اعتماد کنند؟ آیا به اندازه کافی در فیلمنامه باهوش در نظر گرفته شدهاند؟ به عنوان مثال شخصیت پرستو به عنوان کارگردان این تئاتر قدری ساده لوح پرداخت شده است. از هیچ چیز اطلاع ندارد و کنجکاویهای لازم را در مورد دکتر نکرده است. اصلا از دکتر چقدر میدانیم؟ جز اینکه در چند فلش بک، ملاقات او را با پرستو در فضایی سراسر سفید با صندلیهایی قرمز رنگ شاهد هستیم که کاملا خطرات آینده را درباره این شخصیت هشدار میدهد. اما هیچ اطلاعی از پیشینه این آدم نداریم! از مرتضی هم همینطور. حُسنش این است که حداقل از اینجا به بعد قدری بیشتر درگیر این بازی میشویم. حال دیگر بازی مافیا برایمان در حد یک بازی ساده نیست.